گل آفتابگردان عاشق - داستان کوتاه
مسجد امیرالمؤمنین روستای رمنت | پنجشنبه, ۵ شهریور ۱۳۹۴، ۱۲:۱۷ ق.ظ
گل آفتابگردان عاشق - داستان کوتاه
داستان کوتاه بسیــــار زیبا و معنی دار گل آفتابگردان عاشق
بیان کننده رابطه نزدیک عــاشق و مــعشوق ... انــسان و خـــدا
واقعا خوندنـش لذت بخشه .... یکی از دلنشین ترین نوشته هایی هست که دوست داشتم همیشه
امروز ، این داسـتان کوتاه رو به همه دوست های عزیز تقدیم میکنم ...
داستان کوتاه بسیــــار زیبا و معنی دار گل آفتابگردان عاشق
بیان کننده رابطه نزدیک عــاشق و مــعشوق ... انــسان و خـــدا
واقعا خوندنـش لذت بخشه .... یکی از دلنشین ترین نوشته هایی هست که دوست داشتم همیشه
امروز ، این داسـتان کوتاه رو به همه دوست های عزیز تقدیم میکنم ...
گل آفتاب گردان رو به نور می چرخد و آدمی رو به خدا ... ما همه آفتابگردانیم
اگر آفتابگردان به خاک خیره شود و به تیرگی ، دیگر آفتابگردان نیست
آفتابگردان کاشف معدن صبح است و با سیاهی نسبت ندارد ...
این ها را گل آفتابگردان به من گفت و من تماشایش میکردم که خورشید کوچکی بود در زمین و هر گلبرگش شعلهای بود و دایرهای داغ در دلش میسوخت.
آفتابگردان به من گفت: وقتی دهقان بذر آفتابگردان را میکارد ، مطمئن است که او خورشید را پیدا خواهد کرد.
آفتابگردان هیچ وقت چیزی را با خورشید اشتباه نمیگیرد ؛ اما انسان همه چیز را با خدا اشتباه میگیرد.
آفتابگردان راهش را بلد است و کارش را میداند. او جز دوست داشتن آفتاب و فهمیدن خورشید، کاری ندارد.
او همه زندگیاش را وقف نور میکند ، در نور به دنیا میآید و در نور میمیرد. نور میخورد و نور میزاید.
دلخوشی آفتابگردان تنها آفتاب است.
آفتابگردان با آفتاب آمیخته است و انسان با خدا
بدون آفتاب، آفتابگردان میمیرد ... و بدون خدا ، انسان
آفتابگردان گفت: روزی که آفتابگردان به آفتاب بپیوندد، دیگر آفتابگردانی نخواهد ماند و روزی که تو به خدا برسی، دیگر « تویی» نمیماند.
و گفت من فاصلههایم را با نور پر میکنم، تو فاصلهها را چگونه پر میکنی؟ آفتابگردان این را گفت و خاموش شد ...
گفتوگوی من و آفتابگردان ناتمام ماند.
چون که او در آفتاب غرق شده بود
جلو رفتم، بوییدمش، بوی خورشید میداد
تب داشت و عاشق بود
خداحافظی کردم، داشتم میرفتم که نسیمی رد شد و گفت:
نام آفتابگردان همه را به یاد آفتاب میاندازد، نام انسان آیا کسی را به یاد خدا خواهد انداخت ؟؟؟
آن وقت بود که شرمنده از خدا رو به آفتاب گریستم ...